اولین قهقهه ها
جیگر مامان عاشق قهقهه هاتم. من و یگانه از خونه خاله عزت پیاده برگشتیم. تمام راه تو بغل خوهری بودی. خوش به حالت خواهر بزرگ داری. رسیدیم خونه باهات با هیجان حرف میزدم که شروع کردی به خندیدن اونم با صدای بلند.من و بابای بی نطیر و خواهری هم پا به پای تو با صدای بلند میخندیدیم. چه قدر دوست داشتنی شدی عزیز دلم. عاشقتم. نمیدونم چرا وقتی از علاقم به تو حرف میزنم بغض میکنم و اشکام در میاد.. پارسال تو همین شبای قدر بود که ار خدا جون خواستم اگه صلاح میدونه یه بچه ی صحیح و سالم و صالح بهمون بده و صلاحش برامون تو بودی. تو گل بی خار من. گل ناز من که روز به روز بیشتر دوست دارم و برات ارزوی خوشبختی میکنم. حمیدم ستوده شده ی من دلم گرفته خیلی دلم گرفته. یگانه که از صب تا شب شبکه پویا نگاه میکنه. بابا هم علی رغم اینکه تلاش میکنه غصه هاشو پنهان کنه من تمام ناراحتیهاشو میفهممو دلم میسوزه و حالم گرفته میشه. پرم از تنهایی و اشباع نشدن. پرم از رخوت و سستی.پر از احساسات خشک شده و غم تنهایی درونی. عنوان مطلبت قهقهه ست و من از ناراحتی مینویسم . چند کلمه ای در دل کردم باهات پسرم. دوست دار
م .