حمید بولت بر وزن مجیک بولت
سلام. می خوام بگم روز به روز این بچه داره جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگر تر می شه. تخث با نمک قلدر باهوش و کلک. تازگی ها هم یاد گرفته اگه به خواستش نرسید چنان گریه هایی می کنه که فکر می کنی عقربی ماری چیزی گزیدش.
تو مهمونی ظرف میوه رو که میارن حتما باید یکی برداره و از این لحظه به بعد کار من شروع می شه. رنده می کنه می ده بیرون رنده می کنه می ده بیرون (هزار بار تا مثلا اون سیب یا خیار تموم شه ) بعضی وقتا هم پیو می کنه و تا فاصله ی یک متر همرو می فرسته بیرون. دیروز خونه عمه زکیه همش می خواست از اینه شمعدون بره بالا. یک 2 بار با چادر بستیمش به پایه ی مبل ولی باز دلمون نمی اومد و بازش می کردیم. حسابی برا مامانی و بابا جون خودشو لوس می کنه و شیرین کاری در میاره.
دیگه از کوروش نمی ترسه که هیچ . حسابی رفیق و یار شدن . البته کوروش هم با مرامه و اذیتاشو ندیده می گیره.
الان داره ازم اویزون میشه. بایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ