حمیدرضا و بای پس معده!
ای خدا از دست این بچه ها.هیچ 2 روزشون مثل هم نیست. یه روز خوب می خوره خوب می خوابه و کلا خوبه یه روز هم که نه می خوره نه می خوابه. چند روزیه پسرم هیچی نمی خوره. دهنشو قفل می کنه و کلی باید دلقک بازی دریاری تا باز کنه اون دهن 4 گوششو. وقتی هم که باز کنه بعد از چند ثانیه مکث با خونسردیه تمام همشو می ده بیرون.
اگه یه ذره هم مونده باشه اون ته مها با انگشت و با یک ظرافت خاصی در میاره که زبونم لال چیزی نمونه و روزه اش باطل نشه
این جا هم زار می زده برا دی دی. یه صداهای خاصی در میاره وقتی شیر می خواد کاملا معنی دار و خیلی دل ربا. ولی تازگیا نمی دونم چرا این قدر زیاد از این صدا ها در میاره اگه به خودش باشه می گه من بشینم اونم دورم بازی کنه و هر خواست بیاد و یه قلپ بخوره. نمی دونم هنوزم شیر می تونه براش کافی باشه. نه میوه می خوره نه غذا .
فقط شیر می خواد. 3 شبه تا صبح هر نیم ساعت بیدار می شه و گریه و ناله و جیغ حتی که شیر می خوام و منم با چنان سرعتی می پرم از خواب و بهش شیر می دم که تا چند دقیقه قلبم هنوز تند تند می زنه. ولی با تمام این اوصاف ناراحت نیستم و ارومم. می دونم این نیز بگذرد . نوشتم تا اگه فردا روزی نوه ام این کارا رو کرد بچم غصه نخوره.
دیگه این که خیلی بچه ننه شده. هیچ کلمه ای غیر بچه ننه نمی تونه وصفش کنه. پشت سرم گریه می کنه و مثل پیشی ها همش خودشو به من می ماله. حس خوبیه. حس عشق و این که یکی به تو وابستس اونم یه فرشته کوچولوی معصوم ناز.
از کارا و توانایی های این دوره اش این که چار دست و پا می کنه حرفه ای. خیلی راحت دست به مبل می ایسته و چند قدمی هم با مبل راه می ره. بعضی وقتا هم بدون کمک می ایسته. با انگشت اشاره با یه نازی اشاره می کنه.
با عمولی یه کار جدید یاد گرفته این که هر وقت تو ماشینیم حسین از بیرون هر جا انگشتشو می ذاره حمیدرضا هم همون جا میذاره. منظره ی قشنگی می شه.
عاشق باز شدن در کابینت و یخچاله. وقتی می بینه باز شده خیلی سریع خودشو می رسونه تا از این فرصت استفاده کنه.
یگانه دیگه از پسش بر نمیاد و همش داره اولتیماتوم می ده. من رفتم. بای