رمضان و تاخیر
سلام پسر گلم. چند روزی هست که چیزی ننوشتم. اخه ما مه رمضونا معمولا خونه نیستیم. یک چند روز باغ بودیم. بعد افطاری دایی هاشم و فرداشم رفتیم خونه عمو اکبر و سحر هم اونجا بودیم. مولودی دایی هاشم هم به خاطر فوت بابایی فاطمه به هم خورد. پس همه رفتیم مایون . عمه سمانه اینا هم اومدن. تو هم مثل همیشه پسر خیلی خوبی بودی. ولی نمیدونم چرا مامانی و مامان ملی می گن لاغر شدی و پای چشات گود افتاده. من که هر کار از دستم بر میاد میکنم. روز به روز دارم چاق تر میشم. روزه که نمیگرم تا میتونم هم میخورم تا شیر خوب به تو بدم دیگه نمیدونم. اینم چند تا عکس از این چند روز.
اولین روروک سواری زندگی به کمک باباجون
جگر مامان هر شب تا اذون صبح پا به پای من و مامانی بیدار بود ی. و این وقتا هوا خیلی سرد میشد. برا همین تو تابستون کلاه پوشیدی گلم.
اینم کوروش برشته بعد از گذروندن یک روز سخت و پر از درد و اینم خاله زهرههههههه
این دختر خانمم یگانه جون که دیگه مستقل شده و شبا تنها میره و میخوابه . فداش بشم الهی
طراح این عکسا نفیسه جونه . یه دختر خیلی خوب و با سلیقه.
امان از دخترای این زمونه که دست از سر پسرای نجیب مردم بر نمیدارن. ببین پسرم چه ترسیده و تعجب کرده.
امروز صبح من خواب بودم و این عکسو یگانه جون ازت گرفته وقتی داشتین با هم گل میگفتین و میخندیدین.
امروز خونه خاله عزت دعوتیم. خواهریت داره شبکه پویا تماشا میکنه بابایی هم بعد از اینکه کلی با تو بازی کرد خوابیده. همتون رو دوست دارم.