حمید رضا حمید رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

ناباورانه

چند عکس از دوربین عمه زکیه

1391/12/21 2:18
نویسنده : مامی
482 بازدید
اشتراک گذاری

سلام. چند روزیه مامانی اینا به دلیل نزدیکی خونه عمه زکیه به خونه جدیده  اون جا مستقرند و ما هم گاه و بی گاه می ریم اونجا. حمید رضا بد جور به عمه زکیه وابسته شده و خودشو لوس می کنه براش. یه جا می شینه و دستا بالا و به زور ادای گریه در میاره که بیا بغلم کن. خلاصه این که به خاطر بازار رفتنا و برنامه های مربوط به خونه هی حمیدک می ره اونجا و بعدش ما زحمت می دیم به این نو عروس کاری. حمید رضا خیلی بلا شده و از دیوار راست می ره بالا. اونجا که هست غذاشو با موسیقی زنده میل می کنه. مامانی می زنن و حمیدم دراز کش قر میده و زکیه جون دهنش می کنه. خلاصه دیشب با زکیه جون نشستیم و عکسایی رو که از ماه رمضون تا حالا ازش گرفته بود رو ریختم تو کامپیوتر. عکسای قشنگیه. نشون می ذه تو این مدت چه تغییراتی کرده این پسرک.

اینجا اخر ماه رمضونه. رفتیم فرودگاه تا زکیه اینا رو سورپرایز کنیم که خودمون سورپرایزتر شدیم.خمیازه

عشقولانه ی پدر فرزندی شهریور 91 باغ باباجون

 

عمولی و حمیدرضا شهریور91

تو این عکس شباهت زیادی به بچه گیهای بابا داری. (عمه زهره نظر بدین.)

 

این عکسا همه رو شهریور 91 گرفتیم. حدودا 4  5 ماهه. یه مدت باغ بودیم دور هم. خیلی خوش میگذشت. دوران مظلومیه حمیدرضا. دورانی که من و مامانی دست به دعا بودیم تا یه کم بتونه از خودش دفاع کنه و این قدر بی سر و صدا نباشه. چه دلای پاکی داریم مافرشتهاوه

مادر به قربون اون خال دل ربات مادرماچ

وای.چه قدر این جا فکر می کردیم پس زمینه ی هنری ای درست کردیم.عینک

فدای اون بای بایت خوشگل خانمی. ابان 91

 9 ابان 91.حدودا 6 ماهه.

این جا پسرم هنوز اضافه داشته قربونش برم. ابان 91

دی 91. عاشق این لباستم ننش جان. خیلی بهت میاد. این یکی از لباسایی که بابات برات اورده از تهران. همونایی که گفتم برات با چه ذوقی می گفت تن پسرم کن تا ببینم.

 براتون از عاشورا گفته بودم. از این که حمیدرضا رو لباس علی اصغر جون پوشوندیم و کلی خاطره انگیز شد. بردنش تو مردا و همه با سلام و صلوات به استقبالش رفتن. بغل دایی علی بود و همش بهش ماشالاه می گفت. یا علی اصغر مظلوم علی اصغرامو برام نگه دار.

(تو اون ملافه سفیده نونای بسته بندی شده ی عاشورا رو پیچیدیم. نمی دونم چرا با دیدنش دلم گرفت.)

یاسر جون بهت افتخار می کنم که با جون ودل و با نیت خالص خدمت می کنی. این جا فکر کنم 48 ساعته نخوابیدی و سر پایی. اجرت با عموی بی ادعای کربلا.

قربون دخترم بشم من که این قدر خانوم و بزرگ شده.

 وای وای نوشت :یک خسته نباشید عرض می کنم به خودم که دقیقا 1.5 وقت گذاشتم و این پست و گذاشتم. زهره یادم باشه ازت عکس زیاد گذاشتن سریع رو یاد بگیرم.خجالت

 عشقولانه نوشت 1:گلناز جونم این عکسا رو موقت داشته باش تا بازم عکسای خوشگل بذارم.

عشقولانه نوشت 2: عمه زهره جاتون تو این جور مراسم خیلی خالیه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

گلناز
21 اسفند 91 15:41
وایییییییییی که چقدر کیفیدم با دیدن این عکسای حمیدک جیگررررررررر چقدر ماشاا... خوردنیه تو همه ی عکساش خدا حفظش کنه واستون زیر سایه بابا و مامی گلش.یگانه کوشولویی و که عاشق حرف زدنش بودم و ببین...... چه خانومی شده !!1،پیر شدمیم رفت هیییییییییییی وای من


ممنون عزیزم. خدا مامان سوزی رو هم واسه تو حفظ کنه. راستی گلناز تو کی می خوای مامی شی؟
فاطمه و فائزه ❤♫ ♥ زويشا ♥ ♫❤
21 اسفند 91 21:32
عمه زهره:قربونت بشم عزيزم من اولين باري كه ديدمش گفتم خيلي شبيه ياسر هستش چون بچگي هاي ياسر رو خيلي خوب يادمه توي اون عكسم كه ديگه خيلييييييييييييييييي شبيهه با اينكه از نزديك نديدمش ولي خيليييييييييييي دوستش دارم. مرسي كه تو مراسم هاتون به ياد منم هستيد.



سلام عمه جون. ممنون که اومدین و جواب دادین. راست می گین. اصلا یه جورایی خیلی شبیه باباشه. امیدوارم تا قبل از یک سالگی اش حتما ببینیدش. منظورم عید امساله.در ضمن مگه می شه یک عضو خانواده تو یه مراسمی نباشه و ازش یاد نکرد!
شهرزاد
21 اسفند 91 22:46
سلااااااااااااام خخخخخخخخخ خیلی عکسای خوبی بودن مخصوصا عکسی که زیره خاله دلرباستذوق کرده اساسی.بسیار دلمان مشهد، زهره و انسی جون میخواد دعا کنید قسمتمون شه


سلام عزیزم. ممنون که به ما سر می زنی. برا مشهد اومدن فقط باید امام رضا بطلبت. ما هم که این جاییم تا خودش دعوتمون نکنه توفیق زیارتش رو نداریم.
گلناز
21 اسفند 91 22:49
ممنون نمیدونم هنوز که خدا این جرات و بهم نداده.فعلا درگیری فکریم زیاده.ایشاا... بعد از بهبود اوضاع اگه خدا صلاح بدونه.دعا فراموش نشه مامی جون...... وجود دل پاکت هم هر چند بر من پوشیده نبود بر خودتم اثبات شد دیدییییییی؟!!!


گلناز تو رو خدا فکر نکنی اون مکالمه ی اون روز و فراموش کردم. خیلی تلاش کردیم کانالی به اون بازپرس برقرار کنیم. اما نشد. چند سال قبل اقا یاسر هم پیشش پرونده داشته و کاری از دست هیچ کس بر نیومده تا مراحل قانونیشو طی کرد و ...
به خدا گلناز خیلی همیشه به فکر اون موضوعم خیلی. ولی به دلیل این که نتونستیم هیچ کاری بکنیم اصلا روم نشده تا حالا بپرسم چه خبر.اگه امکان داره خیلی تو فکر قضیه ام. برام بگو.
گلناز
22 اسفند 91 0:52
ممنون از لطفت بدون هیچ تعارفی میگم واقعا عاشق ذات پاکتم اینو تو کمتر کسی دیدم....میدونم همسرت تلاش خودشونو کردن ممنون،اما به قول خودت باید روند قانونیش طی شه،فعلا هیچ گشایشی نشده،تا هر وقت صلاح خدا باشه بازم شکر به خاطر داشتن نعمت سلامتی خودم و خونوادم .سعی کن هر وقت "آن "میتونی بشی خبرم کنی بتونیم بهتر بچتیم.


نه بابا لطف داری. تو خودت خیلی خانوم و با شخصیتی. اینو واقعا می گم. از خدا می خوام هر جور که خودش صلاح می دونه گره از این مشکل باز کنه.
اصن من یاهو ماهو بلد نیستم. در فرصت مقتضی زهره باید یادم بده.
فاطمه و فائزه ❤♫ ♥ زويشا ♥ ♫❤
22 اسفند 91 0:55
نظر اولي مامانم اومده بود؟؟؟؟


اره. کلی هم ذوق کردم. ولی تا اومدم جواب بدم نت مشکل دار شد.
فاطمه و فائزه ❤♫ ♥ زويشا ♥ ♫❤
22 اسفند 91 0:56
فاطمه: همش يه طرف فوتوشاپ كردن و حجاب گذاشتنت به قول خودتون تو حلقم!!!!!!


خیلی ظریف و با دقت این کارو انجام دادم. نــــــــــــه؟
فاطمه و فائزه ❤♫ ♥ زويشا ♥ ♫❤
23 اسفند 91 0:38
خيليييييييييييييييييييييي ظريف!!!!


در ضمن کلاس فتو شاپ هم شاگرد خصوصی قبول می کنم. خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناباورانه می باشد