چند عکس از دوربین عمه زکیه
سلام. چند روزیه مامانی اینا به دلیل نزدیکی خونه عمه زکیه به خونه جدیده اون جا مستقرند و ما هم گاه و بی گاه می ریم اونجا. حمید رضا بد جور به عمه زکیه وابسته شده و خودشو لوس می کنه براش. یه جا می شینه و دستا بالا و به زور ادای گریه در میاره که بیا بغلم کن. خلاصه این که به خاطر بازار رفتنا و برنامه های مربوط به خونه هی حمیدک می ره اونجا و بعدش ما زحمت می دیم به این نو عروس کاری. حمید رضا خیلی بلا شده و از دیوار راست می ره بالا. اونجا که هست غذاشو با موسیقی زنده میل می کنه. مامانی می زنن و حمیدم دراز کش قر میده و زکیه جون دهنش می کنه. خلاصه دیشب با زکیه جون نشستیم و عکسایی رو که از ماه رمضون تا حالا ازش گرفته بود رو ریختم تو کامپیوتر. عکسای قشنگیه. نشون می ذه تو این مدت چه تغییراتی کرده این پسرک.
اینجا اخر ماه رمضونه. رفتیم فرودگاه تا زکیه اینا رو سورپرایز کنیم که خودمون سورپرایزتر شدیم.
عشقولانه ی پدر فرزندی شهریور 91 باغ باباجون
عمولی و حمیدرضا شهریور91
تو این عکس شباهت زیادی به بچه گیهای بابا داری. (عمه زهره نظر بدین.)
این عکسا همه رو شهریور 91 گرفتیم. حدودا 4 5 ماهه. یه مدت باغ بودیم دور هم. خیلی خوش میگذشت. دوران مظلومیه حمیدرضا. دورانی که من و مامانی دست به دعا بودیم تا یه کم بتونه از خودش دفاع کنه و این قدر بی سر و صدا نباشه. چه دلای پاکی داریم ما
مادر به قربون اون خال دل ربات مادر
وای.چه قدر این جا فکر می کردیم پس زمینه ی هنری ای درست کردیم.
فدای اون بای بایت خوشگل خانمی. ابان 91
9 ابان 91.حدودا 6 ماهه.
این جا پسرم هنوز اضافه داشته قربونش برم. ابان 91
دی 91. عاشق این لباستم ننش جان. خیلی بهت میاد. این یکی از لباسایی که بابات برات اورده از تهران. همونایی که گفتم برات با چه ذوقی می گفت تن پسرم کن تا ببینم.
براتون از عاشورا گفته بودم. از این که حمیدرضا رو لباس علی اصغر جون پوشوندیم و کلی خاطره انگیز شد. بردنش تو مردا و همه با سلام و صلوات به استقبالش رفتن. بغل دایی علی بود و همش بهش ماشالاه می گفت. یا علی اصغر مظلوم علی اصغرامو برام نگه دار.
(تو اون ملافه سفیده نونای بسته بندی شده ی عاشورا رو پیچیدیم. نمی دونم چرا با دیدنش دلم گرفت.)
یاسر جون بهت افتخار می کنم که با جون ودل و با نیت خالص خدمت می کنی. این جا فکر کنم 48 ساعته نخوابیدی و سر پایی. اجرت با عموی بی ادعای کربلا.
قربون دخترم بشم من که این قدر خانوم و بزرگ شده.
وای وای نوشت :یک خسته نباشید عرض می کنم به خودم که دقیقا 1.5 وقت گذاشتم و این پست و گذاشتم. زهره یادم باشه ازت عکس زیاد گذاشتن سریع رو یاد بگیرم.
عشقولانه نوشت 1:گلناز جونم این عکسا رو موقت داشته باش تا بازم عکسای خوشگل بذارم.
عشقولانه نوشت 2: عمه زهره جاتون تو این جور مراسم خیلی خالیه.