انتظار
یکشنبه عمه سمانه و عمه زکیه جونا زحمت کشیدن اومدن خونمون و تمام کارایی که منو نگران کرده بود و از رو دوشم برداشتن! نمی دونی چه سیسمونی شده! دوس داشتم بدونی فرقی بین اولی و دومی نیست و واقعا هم همینطور شد. بعد از یک ماه بدون استرس صب تا 11 خوابیدم. تازه خبر نداری مامانی ساعت 7 اومدو یه مینی واشر آبی قشنگ برات خریده بود. همه دوست دارن و منتظرتن! الان که دارم می گم و خاله زهره داره می تایپه, احساس می کنم تا دو روز دیگه می بینمت. سخت در تلاشی برای آمدن. دردهای خفیفی دارم.فقط می خواستم بهت بگم 5 شنبه عروسی عمه زکیه جونه! یا زودتر بیا یا صب کن. مامانی میگه: نه ه ه ه بچم پسر فهمیده ایه! تا جمعه صب می کنه! ولی حس فیزیکی من چیزه دیگه بهم می گه!
به امید سلامتی و دیدارت: مامان انسی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی