خوش اومدی عزیزممم
پسر خواهر عزیزم به دنیا اومددددددددددد. من متاسفانه نبونستم برم بیمارستان ولی تا اونجایی که با تلفن خبردار شدم 3900 وزن داشته و به روش طبیعی به دنیا اومد در بیمارستان بنت الهدی مشهد. ساعت 2 نصفه شب. دل تو دلم نیست که عشقمو ببینم. جالبه که کوروش 1 ساعته داره غش غش می خنده. نمی دونم بچه ها از به دنیا اومدن هم با خبر می شن؟؟ با خبرهای بعدی می آآآآآآآآآآآآآآآآآم حتما. ...
نویسنده :
مامی
3:14
وسایل و لباسای پسرم
انتظار
یکشنبه عمه سمانه و عمه زکیه جونا زحمت کشیدن اومدن خونمون و تمام کارایی که منو نگران کرده بود و از رو دوشم برداشتن! نمی دونی چه سیسمونی شده! دوس داشتم بدونی فرقی بین اولی و دومی نیست و واقعا هم همینطور شد. بعد از یک ماه بدون استرس صب تا 11 خوابیدم. تازه خبر نداری مامانی ساعت 7 اومدو یه مینی واشر آبی قشنگ برات خریده بود. همه دوست دارن و منتظرتن! الان که دارم می گم و خاله زهره داره می تایپه, احساس می کنم تا دو روز دیگه می بینمت. سخت در تلاشی برای آمدن. دردهای خفیفی دارم.فقط می خواستم بهت بگم 5 شنبه عروسی عمه زکیه جونه! یا زودتر بیا یا صب کن. مامانی میگه: نه ه ه ه بچم پسر فهمیده ایه! تا جمعه صب می کنه! ولی حس فیزیکی من چیزه دیگ...
نویسنده :
مامی
1:27
بدون عنوان
سلام پسر گلم. خوبی؟ دیگه چیزی نمونده بیای به این دنیا. خیلی منتظرتیم. بابا برا اومدنت خیلی تدارک دیده. امیدوارم صحیح و سالم بیای پیشمون.دیشب رفته بودیم خونه محیا اینا. دلش درد می کرذ. گریه می کرذ. فکر می کردم تو بیای می خوای چه کار کنی. تازگی ها هم که تو دلم پسته می خوری و تق تق صدا می دی. یگانه دیگه بد جور روز شماری میکنه و بی صبر شده. کاش می دونستم کی میای. کمکم کن و خودت هم سعی کن که راحت به دنیا بیای. منم قول میدم مامان حوبی برات باشم. دیگه نمیدونم چی برات بنویسم.
نویسنده :
مامی
13:37
چند تا عکس از یگانه ی نازم
تولد 7 سالگی دختر گلم که خیلی ساده در باغ باباجونش برگزار شد. ...
نویسنده :
مامی
17:58
عکس مامان بابا و خواهر جون
بابا یاسر و یگانه جونی مامان انسی خواهری ...
نویسنده :
مامی
20:56