حمید رضا حمید رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

ناباورانه

قاطی پاطی

1391/11/28 13:41
نویسنده : مامی
326 بازدید
اشتراک گذاری

سلام. الان حمیدرضا خوابه. یگانه مدرسست. یاسر جون ظهر نمیاد. میخوام تا 1.5 اینجا باشم.یکم از حمیدرضا بگم.

خیلی فرق کرده. بلا و پر جنب و جوش. عاشق بابا. دلش ضعف می ره وقتی باباشو میبینه و چنان خنده های صدا داری میکنه که تو هم باهاش میخندی.

عاشق هر چیزی که منعش کنی.هر چی ممنوعیت جدی تر ولع بیشتر. لیست اشیا ممنوعه:  1.دستمال کاغذی . که با تمام وجود دوست داره بخوره بمکه بجوه و ...  

2. کف دمپایی رو فرشیای من. وقتی میبینشون با چنان سرعتی میاد سمتشون که به سختی میشه بگیریش.

3. مهر نماز. مثل این پیشیای ملوس میشینه جلوی نمازت و منتظر با خودش میگه شاید این دفعه طرف یادش بره برداره اون مهره لا مصبو ولی حیف که هر دفعه برش میداریم.

4. پاک کن یگانه. که خیلی دوست داره قورتش بده. نکه خیلی قورت دان بلده بچم.خجالت

5. ورود به اشپزخونه. شی نیست. ولی این کار به دلیل خطراتش ممنوعه. با 2 تا مبل راه سد شده و من بیجاره باید  روزی 100 بار صخره نوردی کنم. ولی از اون روزی که یه کم راه باز ببینه. سه سوته جای جا قابلمه ایه تا رو سرش چپش کنه. اخه جالبه هیچی براش درس عبرت نمیشه. مثلا دیروز میخواست دست به قابلمه بزنه. هی نذاشتم. هی نذاشتم. بالاخره گذاشتم. دستش که سوخت گریه کرد ولی بازم 10 بار این کارو انجام داد.

6. عاشق ورود به دستشویی و حمام. تا می بینه یکی داره میره اون سمت بدیو بدیو خودشو میرسونه. ولی طفلی با در بسته مواجه میشه. امروز داشتم با زن عمو صحبت می کردم دیدم صدای خنده های پر از هیجانی که بو ی پیروزی می داد میاد. دیدم بله. در حموم بازه و با نوک اون انگشتای گردش داره هولش می ده. اخه جالبه پلش براش بلنده کلی باید دور خیز کنه تا بتونه بره بالا.

روز به روز داره با نمک تر می شه.

یگانه تازگی ها بای بای بهش یاد داده. این قدر خوشگل مچ دستشو تکون میده که دلت ضعف می ره. یک کار خیلی جیگگگگگر هم اینکه ناز می کنه. سرشو رو شونش خم می کنه و لبخند میزنه. میخوای خودتو بزنی.ماچ

این قدر کنجکاو و بریز به پاش کن شده که دیروز نبردمش مهمونی. گفتم ببرمش خونه عمو اکبر تا مامان راحت تر کوروش داری کنه. اخه اون جا 4 نفر هواشو دارن و با هاش بازی می کنن . مخصوصا عمو که خیلی باهاش بازی و صحبت می کنه و حسابی سرگرم می شه. زهره هم همین فکر و کرده بود و کوروشو برده بود خونه مامان اعظم تا مامان راحت تر حمیدرضا داری کنه. در کل خواستم بگم یه همچین خواهرا خوبی هستیم ما و به فکر مادر.مژه

نمی دونم چرا این ماه این قدر متفاوت بود. همش خندیدیم . اونم از نوع ج  ی   ش   در بیار. از افتادن خاله مهشید که لی لی کنان داشت می رفت تو اتاق که یهو دیدیم رفت تو دیوار تا اسم فامیلی که اعضای بدنش عرق بود و غذاش انبه پلو.قهقهه

از مولودیای اشرف جون و جشن و پای کوبی برا ازدواج احتمالی فیروزه جون و رقصای محلی زهره خاله با اون موهای فرررررفررررررررررریش.

ولی اون لحظه ای که س  ی   ن   م  رگ کرد دیگه دلم برا حمیدم تنگ شد. و زن عمو میگخ دقیقا همون لحظه ها دیگه حمیذرضا فقط منو می خواسته. الهی قربونش برم.

 تو همون یه نیم ساعتی هم که اومد اونجا این قدر به میزا بالا رفت و از ظرفا کشید که فرار و به قرار ترجیح دادیم.

سکینه جون می گفت چه قدر فرق کرده. اصلا نمی شناسمش. چه ظاهری چه اخلاقی.

به به. پسرم بیدار شد و داره میاذ سمت لب تاپ تا همه کلیداشو هم زمان با هم بزنه. پس تا دیداری دوباره که خدا عالمه کی باشه خدانگهدار

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان کوروش (زهره)
28 بهمن 91 15:03
موهای فرفریم تو حلقت خواهر!!
امروز داشتم به مملی جون میگفتم کاش حمیدرضا هم پسر ما بود. دلم خیلی زود زود براش تنگ میشه! برای اون خنده های پهنش! دوتاییشونُ باهم خیلی دوست دارم. اعضای بدن از ه بوگو


ایشالا یکی میاری به زودی. از ه
گلناز
28 بهمن 91 23:28
ممنون عزیزم اگه سعادت داشته باشم خیلی دوست دارم از نزدیک ببینمت هم خودتو و هم یگانه جون و این حمیدرضای شومبوس گومبولیو باشد که کی قسمت شود .......؟؟؟؟


ان شا الاه به زودی همو می بینیم.( ایکون ادم خوش بین )
فاطمه و فائزه ❤♫ ♥ زويشا ♥ ♫❤
30 بهمن 91 2:25
سلام ~~~~~~~~$$$$ ~~~~~~~~~~..$$**$$ ~~~~~~~~~...$$$**$$ ..دوست خوبم.. $$$~~~'$$ ~~~~~~~~$$$"~~~~$$ ~~~~~~~~$$$~~~~.$$ من آپمممم ~~$$~~~~..$$ ~~~~~~~~$$~~~~.$$$ یه ~~~~~~ $$~~~$$$$ ~~~~~~~~~$$$$$$$$ ~~سری~~~~$$$$$$$ ~~~~~~~.$$$$$$* ~میزنی~$$$$$$$" ~~~~.$$$$$$$.... ~~~$$$$$$"`$ ~~$$$$$*~~~$$ ~$$$$$~~~~~$$.$.. $$$$$~~~~$$$$$$$$$$. $$$$~~~.$$$$$$$$$$$$$ $$$~~~~$$$*~'$~~$*$$$$ $$$~~~'$$"~~~$$~~~$$$$ 3$$~~~~$$~~~~$$~~~~$$$ ~$$$~~~$$$~~~'$~~~~$$$ ~'*$$~~~~$$$~~$$~~:$$ ~~~$$$$~~~~~~~$$~$$" ~~~~~$$*$$$$$$$$$" ~~~~~~~~~~````~$$ منتظرحضورسبزت هستم.'$ ~~~~~~~~..~~~~~~$$ ~.........~نظــــــــر~~~~$$ ~~~~~ســــــــــــتاره~~~$$ ~~~~~یـــــــادت نره~~~$$ ~~~~~~$$$$$"~~.$$ ~~~~~~~"*$$$$ ----------- (فاطمه):كلي خنديدم به اونجا كه گفتي نازميكنه يه جوري كه ميخواي خودتو بزني!!!!!!!!!!
مامان کوروش (زهره)
1 اسفند 91 13:20
عصر میای بریم پاندا با بچه ها؟
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناباورانه می باشد