سالگرد مادرجون و حاج اقا
سلام. دیروز سالگرد پدربزرگ و ماذر بزرگم بود. مامان ملی اومدن خونمون و بعد از 1 2 ساعت زهره جون اینا اومدن دنبالمون و رفتیم. حمیدرضا چند وقتیه خیلی بد غذایی میکنه. یعنی میتونم بگم اصلا غذا نمیخوره. خلاصه مامانی و عمه زکیه هم اومذن و حمیدرضا که خیلی خوابش می اومد تو بغل مامانی نشسته و در حال گوش دادن به لالایی خوابش برد. حالا چی شد که اومدم بنویسم اینکه داداش ریوف امروز یک چنذ تکه از فیلمهای قدیم مادرجون اینا رو از دایی محسن عزیزم گرفته بود و منم که منتظر اومدن یاسر جون بودم گفتم اینا رو ببینم. مادرجون سالم . خندان. خیلی خانم فهمیده و صبور و با عزتی بود. اشک امانم نداد. وقتی خنده هاشو دیدم. خیلی تو این دنیای دنی سختی کشید. داغ جوون دید ولی بازم غمش و پنهان میکرد و لبخند به لب داشت. حاج اقای مظلوم و بی ازار. حاج اقایی که فقط به فکر درامد حلال بود و پهن کردن سفره های مرغوب روغن زردی برا اهل و عیالاتش. حاج اقایی که هر وقت خونشون میخوابیدم صبح قبل از طلوع افتاب با صدای نجوای قران خوندناش بیدار میشدم. اخ. چه حرفها داره این فیلم. درختای پلویی که ماذرجون میگفت حالا هر کدوم رفتن پی سرنوشتاشون. بعضی سیاه بعضی سفید و بعضی خاکستری. الان اونا کجان؟ چه قذر تو این دنیا زحمت کشیدن برا روزی حلال. چه قذر پستی بلندی داشتن تو زندگیشون. ولی عاقبت همه همینه. ارامش ظاهری ابدی. ظاهری چون که ما ارمیدن جسم و میبینیم. اخ مادر جون چه قذر پاهات درد میکرد ولی قبل اذون صبح اخریا پاهاتو میکشیدیو با 2 تا عصا میرفتی برا وضو. چه قذر تعقیبات میخوندی. چه قذر یتیم داری کردی و برا یتیمات اشک ریختی. بمیرم برات. ولی همه چی تموم شد. ایشالا جات خوب باشه. برا هممون دعا کن. الان کجایی؟