حمیذرضا در پاندا
اول دوم بهمن بود که یه شب گفتیم بریم شهر بازی. همون شب خونه عمو سلمان هم قرار بود بریم. اخه مامانی اینا اونجا بودن. برا همین تصمیم گرفتیم بریم کلوپ کوچولو پاندا که تو مسیر بود. بیشتر به خاطر یگانه جونم که همیشه خیلی دختر خوبیه و دوست ذاشتم بهش خوش بگذره. حمیذرضا رو هم یه کم بازیش دادیم. اخه خودش هنوز نمیتونست و حتی علاقه ای هم نشون نمی داد.
این همه گریه فقط به این دلیل که توپ رو نذاشتم بخوری
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی