سلامی دوباره در استانه ی شروع 10 ماهگی
سلام به همه ی دوستان عزیزم مخصوصا گلناز جونی. الان ساعت 1.5 نصف شبه. بعد از حدود 2 ماه قسمت شد بیام و بنویسم. نمیدونم این اینترنت ما چه مشکلی داره که 100 روز قطعه یه روز وصل. اون یه روزی هم که وصله مگه این بچه ی بلای اتیش پاره میذاره دست به لب تاب بزنیم. تعجب نکنین . حمیذرضا رو میگم. همون حمید رضای مظلوم و اروم که حالا دست صد تا کوروشو از پشت بسته.
تو این 2 ماه اتفاقات و تغییرات زیادی تو زندگیمون رخ داده. حالا هر چی یادم بیاد رو مینویسم. راستی فاطمه . فایزه ی عزیز سلام.
سخت ترینش اولین مریضی حمیدرضا بود. سرمای سختی خورد. از این ویروس عجیب غریبا و این اغاز تغییرات رفتاری پسرم بود. حالش خیلی بد بود و یگانه جونم هم همزمان مریض شده بود. دست تنها بوذم. شدیدا تب داشت. بی حال بود و بچه ای که تا اون موقع صداش در نمیومد ذایم گریه میکرد و منو میخواست. پشت سرم گریه میکرد. تازه از اون موقع حسش کردم. با اینکه از مریضیش ناراحت بودم ولی اون نگاه معنی دار و ملتمسش دلم رو قنج میکرد.( نمیدونم قنج چیه ولی احساسمو خوب بیان میکنه) یک هفته کامل از خونه بیرون نیومدیم. اخه حمیدکم هم از بچه های مریض تو مهمونی گرفته بود و من نمیخواستم دوباره این کار زشتو تکرار کنم. تو این مدت حسابی پسرم وزن کم کرد و همون پسری که دمر میشد و نمیتونست خودشو نجات بده بعد از مریضیش هم کامل غلط زدن رو یاد گرفت و هم به طرز عجیبی 4 ذست و پا رو اغاز کرد. حالا هی میگن بچه ی لاغر بده.
بعد از دوره ی نقاهت یهو تو سن 8 ماهگی دیدیم پسرم 2 تا دندون بالاش داره در میاد. روم به دیوار اول 2 تا نیشاش در اومدن و کلی بچم خنده دار شد و با نمک. دلمون ضعف میره برا خنده هاش که علاوه بر نیشاش تا جایگاه دندون عقلاشم دیده میشه بچم
از بازی ها و تعاملاتش با محیا و کوروش هر چی بگم کمه. ولی حیف اگه روزانه مینوشتم یادم بود و همه قشنکی هاشو جز به جز تعریف میکردم. با محیا جون که بگم کار به کار هم ندارن ولی تا حالا 2 3 باری موهای دختر خوشگل فانتزیمو کشیده و اونم حسابی ازش میترسه . حسابی که میگم یعنی حسابی. جوری که طفلی به هر کس و هر چیزی متوسل میشه و بالا میره تا از حمیدرضا که حالا داداششم هست فرار کنه