حمید رضا حمید رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

ناباورانه

عشق مامان و بابا و خواهری

1391/8/24 22:14
نویسنده : مامی
250 بازدید
اشتراک گذاری

پسر گلم برا واکسن رفتیم مرکز بهداشت و وزن و قد گرفتیم . 10.5 وزن                قد و دور سر          . از صب یه کم عطسه میکردی و اب ریزش بینی هم داشتی. نگرانت بودم. اگه سرما خورده بشی و همزنان درد و تب واکسن.نگران قبل از رفتن چندتا عکس ازت گرفتم که  نمیدونستی قراره اوف بشی  گوگولی من.لبخند

خلاصه قطره فلج خوردی و واکسن کزاز هم تزریق شد ولی گفتن واکسن هپاتیت نایاب شده و ....  .

شب به هر تربیب که بود رفتیم باغ. حالت خیلی خوب نبود. بی حال بوذی و تب دار. سر سفره هم همش دلت غذای سفره میخواست که یه کم خوردی و شب نصفه شب با تب شدید همه رو بالا اوردی. داغ داغ بودی. بابارو بیدار کردم و رفتیم شیاف استامینافن 125 کودکان گرفتیم. که تاثیر خوبی داره برات و مرتب هم شربت سرما خوردگی میدادم بهت. تا عصر بهتر شدی. ساعت 3 و4 بود که بابا مار. گذات خونه زهره خاله و همه با هم حاضر شدیم و رفتیم خونه خانم شهنواز که مهمونی معلم ها بوذ. خیلی خوش گذشت. شما هم پسر خوبی بودی و این خوشی رو به من صد برابر کردی.قلب

دیروز من و تو با ماشین خودمون رفتیم خونه مامان ملی.تو راه خیلی اروم بودی و تو سبد نوزادت اروم بازی میکردی. من هم تو راه برات شعر حمیدرضای قندی رو میخوندم. خیلی دلشون برات تنگ شده بود. بابا علی امار تعداد روزایی که ندیده بودت رو  داشت و کلی تعجب میکرد از این همه فرق رفتاری توی گوگولی به این 10 روز. ظهر داشتم ظرف میشتم و به نامردی  یک نارفیق فکر میکردم و همین طور که داشتم به خدا واگدارش میکردم دیدم لیوان تو دستم شکست و خون زیاد ذستم رو که ذیذم لیوان شکسته افتاد رو پامو حسابی پامو برید. خیلیییییییی  خون اومد و درد میکرد ولی نه به اندازه ی درد ی که این ناز خدا بی خبر به قلبم وارد کرده بود.ناراحت

از این که مامان بابامو لرزونده بودم و مامان مریضم رو به زحمت انداختم اشکام میریخت. خدایا فقط خودت میتونی حق این جور افراد رو بذاری کف دستشون. 

بابا هم حسابی هوامو داره و نمیذاره ذست به سیاه و سفید بزنم.( به بابا میگم ای تو که دلیل دشمنی همه هستی با من) دستت درد نکنه.

خلاصه پسری درد این واکسن در برابر نارو خوردن و نامردی هیچی نیست .پس سعی کن هیچ وقت به کسی اعتماد نکنی و راز دل.  اینم چند تا عکس ناز 

 این پلیور خوکسلو مامان ملی برات با دست بافتن. مادرم بی نظیر بی منت دستت را از همین جا میبوسم.

 

اینجا تو صف واکسن بودی وناراحت از وضع م  م  ل  ک  ت  که چرا نباید واکسن هپاتیت داشته باشن .

این عکسا رو فتو یگی ازت برداشته . یه اتلیه تو برلین قهقهه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

زهره ( مامان کوروش )
23 آبان 91 18:02

عجب عکسایِــــــــــــ
اونی کــــــــه روی ماشیـــن ظرف شویی هست فوق العاده شده.


ممنون خواهری. جدی میگی؟ عکسای خوشگلین؟
گلناز
12 آذر 91 22:13
س............لام کجایی مامی خانوم؟؟!کم پیدا !بابا وقت کردی یه سر به وبت بزن حمیدرضا بزرگ شده؟عکسشو بذار دییییییییگه گللللللبونشششش بشم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناباورانه می باشد